میگوییم بار دیگر اسلام سیاسی پایان یافت؛ زیرا هیچ کسی به یاد نمیآورد که چند بار اعلام شده است که دوران اسلامگرایی سپری شده است. مسأله به گونهای است که باید به آن عادت کنیم. در واقع چیزی که عملا به آن عادت کردهایم بحث بر سر اسلامگرایی (یا اسلام سیاسی) در دورههای مشخص و اعلام پایان آن در این بحث است. در حقیقت اعلام چنین مصیبت دورهای عمدتاً به درگیری منجر میشود. در کنار این اعلام روال این بحثها به گونهای است که بسیاری از اشخاص میخواهند ثابت کنند یا حقیقتا مردهاند یا این که عملاً نمردهاند.
از دیگر حالات معمول این است که کسانی که در قطببندی سیاسی به عنوان اسلامگرا معروفند بر این اصطلاح «اسلامی» خرده میگیرند. از لابلای این اعتراضات شاید نسبت به کسانی که به نوعی پایان کار اسلامگرایی را اعلام کردهاند معترض باشند.
در این صورت چرا گاه و بیگاه سخن از این مرگ یا پایان به میان میآید؟ این رویداد یک جنبهی بدبینانه هم دارد؛ آنان که پایان اسلامگرایی را اعلام میکنند پس از مدتی از صحنه عقب میکشند. اگر تعبیر درست باشد فورا میمیرند یا گفتمان سیاسی خود و چیزی که از نظر سیاسی بیان خواهند کرد از بین میرود. اما اسلامگرایی به نوعی به زندگی خود ادامه میدهد با این که مرگ آن اعلام شده است.
پس از آن وظیفهی اعلام بعدی این مرگ بر عهدهی دیگران است؛ در یکی از مناسبتها این رویداد را به سخن نیچه تشبیه کردیم که «مرگ خدا» را اعلام کرده بود. او بر دیوارها نوشت: خدا مُرد با امضای نیچه. سپس در خط دوم نوشت: نیچه مُرد امضاء: الله.
خداوند او را بیامرزد؛ نسبت به کسی که میگوید اسلامگرایی مرده است همواره نگران آن بودم که چگونه باید برایش تشریح کنم که مسأله به این سادگی نیست و اسلامگرایی ارادهی وجودی ریشهدار در عمل هر مسلمان است در حالی که با گذشت زمان و پس از آن که به نظم و ترتیب موجود در این عمل پی بردم متوجه شدمکه که چقدر ناآگاه بودم امیدوارم کسی نپندارد که از اسلامگرایی پشیمان هستم.
این را آشکارا میبینم کسانی که این تشخیص یا ادعای تشخیص را داشتند چیزی از طبیعت اسلام و سیاست نمیدانستند و نمیتوانستند تفکر حرکات اسلامی مایل به اسلامگرایی را تحلیل کنند و تأویلهای سیاسی آنها را دریابند. آیا کسانی که خود را مسلمان مطلق مینامند و کسانی که به خاطر تلاش برای جدا کردن سیاست از دین کار سیاسی نکردهاند بر این باورند که اسلام را فهمیدهاند؟ اسلامی که ایمان به آن با یک جملهی مقدماتی به نام "لا إله إلا الله" آغاز میشود یعنی مخالفت با بندگی انسان برای انسان دیگر و معبود قرار دادن همدیگر.
آیا فکر میکنند میتوانند مسلمان باشد بدون این که با شبه معبودهایی بجنگند که میخواهند مردم را به بردگی بگیرند؟ کسانی که جهان را با این هدف به فساد کشیدهاند و نظام خود را به خاطر آشوب و تنش برپا کردهاند. آیا بدون مبارزه با اینها و خدمهی متعصب و بیپروایشان مسلمانی ممکن است؟
چنانکه پیشتر گفتیم اسلامگرایی ظرفیتی است که تمام نمیشود؛ زیرا هر روز در قالب اعمال اساسی مانند نماز و روزه و حج و قربانی و شهادت و زکات بروز میکند. حتی اگر گفتمان سیاسی در خصوص این اعمال قابل توسعه نباشد، فلسفهی خودجوش بودن آن برای بازتولید احساس و اراده و موضعگیری اسلامی کافی است.
سیاست یکی از پایههای وجود انسان است؛ یکی از اَشکال فعالیت است که خود انسان آن را درک میکند. مشخصهی بارز وجود بشری ارادهی دخالت در جهان بر اساس اصول و ارزشها است. انکار بندگی برای انسانها پیش از هر چیز یک موضع و یک نوع مبارزه است و مجموع آنها محتوای اسلامگرایی را تشکیل میدهد. شما میتوانید آن را اسلامگرایی ننامید اما در نهایت همان اسلامگرایی است اگر چه میتوان گفت که نام مسلمان شامل بسیاری از مسائل و اهداف وی میشود. کسانی هم هستند که بدون مخالفت با مضمون اسلامگرایی بر مفهوم آن خرده میگیرند و بر این باورند که اسلام برای بیان این پدیده کافی است.
در اینجا حساسیتها وارد میشوند؛ حساسیتهایی که میتوان آن را درک کرد. با این حال اعتراض بر مفهوم میتواند رفته رفته به اعتراض بر مضمون تبدیل شود. تعریف سطحی از سیاست میتواند به فقدان رویکردی منجر شود که در مبارزه با انسانپرستی بین دوست و دشمن تفاوت قائل نمیشود.
آری تفاوت بین دوست و دشمن یکی از صحیحترین تعاریف سیاست و یکی از اساسیترین مشخصههای مسلمان است. دوستان و دشمنان مسلمان چه کسانی هستد؟ آیا غیر مسلمانان دوستان یکدیگر نیستند؟ و تا زمانی که دینشان را نپذیرید و در جریانهای سیاسی آنان وارد نشوید و به برادران خود خیانت نکنید «از شما راضی نخواهند بود».
چه کسی میتواند به اسلامی سیاسی پایان دهد تا زمانی که این موضع سیاسی محور اصلی ادبیات و گفتمان ساختاری اسلامی را تشکیل میدهد؟ بدون از دست دادن این موقعیت چشمانداز پایان اسلام سیاسی چگونه ممکن است؟ چیزی که باید بارها دیده شود – کسانی که پایان اسلام سیاسی را به ناکامی مشخصی گره زدهاند – این حقیقت است که این سیاست حقیقتی نیست که بتوان برای آن موفقیت یا شکستی را اثبات کرد.
به عنوان مثال امروز کسی نمیتواند از پایان مسیحیت سیاسی یا یهودیت و بودیسم سخن گوید؛ آیا دلیلش این است که این سیاستهای دینی میتوانند راه حلهای بزرگی را برای بشریت به ارمغان آورند؟ به هیچ وجه.
قضیه کاملاً برعکس است؛ ضرورتا هیچ سیاستی وجود ندارد که بتواند برای همهی بشریت راه حل پیدا کند یا موفقیت مشخصی را به ارمغان آورد. سیاست زمانی معنا میدهد که همهی کسانی که به کار سیاسی باور دارند در راه آن مبارزه کنند؛ به طوری که از لابلای آن هویت، دوست و دشمن خود را مشخص میکنند. کسانی که پایان اسلامی سیاسی را به ناکامی مشخصی گره زدهاند چه نوع موفقیتی را انتظار دارند؟
در واقع سؤال مهم این است که مسلمانانی که سرزمینهایشان اشغال شده است و با کودتا و انواع سرکوب روبرو هستند و به کابوس خودکامگان جهان تبدیل شدهاند و در عین حال به خاطر ترس از ستمگران، مظلوم و قربانی هستند به کدام معیار منصفانه میتوان موفقیت یا شکست را به آنان نسبت داد؟
نظرات